محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

فرشته مامان و بابا

درد دل یه بابای چشم انتظاربرای فرزند دلبندش

سلام بابایی جونم خوبی؟اینقدری که من دلم براتو تنگه تو هم دلتنگمی؟نی نی دلبند من اینقدری که منو ومامانت دعا کردیم که بیایی تو هم برای اومدنت دعا کردی؟بذار برات بگم کودکم از حرم امام رضا ع تا خود حرم امام حسین ع به خدا قسم به همین اشک چشام بابایی من عزیزم تموم ذکرم شده بود اومدنت اینا رو گفتم بدونی که بابا ومامانت شب ها رو روز میکنیم وروزها رو شب تا از راه برسی الان که دارم برات درددل میکنم بابایی تو7هفته یا بعبارتی 1ماه 18 روزداری.بابا جونم فقط بدون تا نفس دارم برای سعادتمند شدنت می کوشم حتی اگر شده جانم را کف دست میگیرم برای به کمال رسیدنت پیش کش میکنم.ای نتیجه عمر من هنرمندانه در دل من ومامانت جای گرفته ای کودکم فر...
24 تير 1393

نانازی دوستت داریم

کوچولوی خوشکلون   امروز یه روز خاص و بسیار خوب و دوست داشتنی برای مامان و بابایی بود.... خوشحالیم.... خوشحالیم از وجودت... مراقب خودت باشی هاااا سلام فرزند دلبند مامان و بابا سلام عزیز دل مامان و بابا.... جونم برات بگه امروز تو،شش هفته و چهارروز داری... امروز نگار دوستم برام پیش دکتر میترا بهمن پور وقت گرفت و با بابایی رفتیم پیش دکتر و بعد از اینکه سه،چهار نفری رفتن داخل نوبت من رسید و رفتم داخل و بعد از اینکه چندتا سوال پرسید برام سونوگرافی نوشت و با بابایی رفتیم سونوگرافی که یه آقا بود و من برای اولین دفعه تو زندگیم و اولین دفعه تو بارداری سونوگرافی انجام دادم و بابایی کنارم ایستاده بود و تو مانیتور نگاه م...
21 تير 1393

برای نی نی

کوچولوی ناز مامان و بابا   برای دیدن تو ثانیه ها رو میشماریم...     سلام کوچولوی خوشمل مامان و بابا الان تو6هفته و دو روز داری و همچنان در حال رشد.... عزیزه دل مامان،قبول دارم این روزا مث روزای اول کمتر بهت رسیدگی میکنم...خودت که شاهد اوضاعم هستی مامان...راستشو بخوای این روزا معده ام بشدت اذیتم میکنه و حالت تهوع اندکی اومده سراغم....خودت که شاهدی  موقع درست کردن کتلت ها چقد عق زدم....خودت میبینی اگه به زور یه چیزی درست میکنم اما خودم نمیتونم ازشون بخورم....خودت میبینی که چقد از درد و سوزش معده مینالم...آخه اندک خوراکی که میخورم معده ام اذیت میشه و سریع ترش میکنه و میسوزه.... دیشب بخاطر همین با با...
19 تير 1393

سلام کوچولوی خوشکل مامان

سلام کوچولوی خوشکل مامان....سلام عزیز دل مامان.... ایشالا که حالت خوبه خوبه و همچین قشنگ درحال رشدی.... من و بابایی هم شکرخدا خوبیم و همچنان عاشق و لبریز از خوشی.... اما چند روزه یه نگرانی برام پیش اومده که مربوط به گروه خونی هست...اخه مامانی گروه خونیش ب منفی هست و بابایی آ مثبت و چندجایی که خوندم نوشته بود خطر سقط جنین هست اونم ماههای اخر بارداری و...که بعضیا میگن باید آمپول روگام بزنم و..چون پیش دکترزنان نرفتم و میبینم همه تعجب میکنن نگران شدم که مقداری سرچ کردم و نگران شدم اما فک کنم نگرانیم طبیعیه و دکتر که برم مشخص میشه....ولی بهت بگم مامانی تو دنیای خدا فقط ما که نیستیم اینجوریم.....عمه سودابه ات میگفت عمه زهرا همینطور بوده ک...
16 تير 1393

برای ثمره عشقمووون

سلام نی نی عزیزمون..... حالت جیگر مامان چطوری؟خوب ازت مراقبت میکنم یا نه؟خوب بهت میرسم و تقویتت میکنم یا نه؟؟ الهی مامان فدات شه خوشکلم.... عصر چهارشنبه 11تیر من و بابایی تصمیم گرفتیم ببریمت دریابزرگ.... واسه اولین دفعه و اینکه حضورت تو وجودم رسمی شده رفتیم دریابزرگ،واقعا احتیاج به آرامش داشتم...ارامش دریا و پی بردن به عظمت خدای بزرگ... اولش با باباییت رفتیم رو یه تخت لب دریا نشستیم و دیدم بابایی قران رو از تو ماشین اورده و داره قران میخونه با صدایی که من و تو هم بشنویم و با صوت و دلنشین... بابایی که قران خوند رفتیم رو یه صخره نزدیکتر به دریا و حرف زدیم و خوش گذروندیم.... بعدشم رفتیم نزدیک صخره ها و من و بابایی باهات حرف...
13 تير 1393

درد و دل با نی نی

خداجونم از اینکه این حس قشنگ رو به من وهمسری دادی شکر.....   حس زیبای مادر شدن... حس زیبای پدر شدن...   فعلا این اسامی رو برات انتخاب کردیم کوچولوی عزیزمون: پسر:پارسا،یس،طه دختر:نیایش،شیدا دوست جونی ها اگه اسم شیک و قشنگ دیگه ای هم به ذهنتون میرسه بهمون بگین...البته مذهبی و ایرانی باشه کوچولوی عزیز مامان درحال حاضر تو 5هفته و یک روز داری... تو که نمیدونی چقد خوشحالیم که تورو داریم.... نمیدونی که چقد بابت داشتنت خداروشاکریم..... از روز 2 تیر که آزمایش خون دادم و مثبت شد و باباییت بهم اس داد  و بعدش زنگید و من از شدت خوشحالی گریه شدم دنیام عوض شده... از وقتی که خودتو وارد زندگی دونفر...
11 تير 1393

خدایا شکررت

خدایا تو را سپاس میگوییم بابت تمامی نعماتت خدایا شکرت بابت بزرگواریت و لطف های همیشگیت.... حلول ماه مبارک رمضان بر همگی مبارک.... من که امسال از روزه گرفتن معافم و اولیم ماه مبارک که تو خونه خودمونیم رو همسری باید تنها روزه بگیره... دوستان عزیز...همه افرادی که اینجارو میخونن تو ماه مبارک رمضان....همه سحرها و افطار ها....شب های قدر برای ماهم خیلی دعا کنین....از همتون التماس دعای مخصوص دارم...   مدتی که گذشت اتفاق خاصی نیوفتاد و همگی شاد و مسرور از اینکه من نی نی در راه دارم و هرکسی یه توصیه میکرد و... پنجشنبه 5 تیر صبح که از خواب پاشدیم باهمسری رفتیم کرمان دکترزنان که گفت هنوز زوده و قرص فولیک اسید بخور و ماه دیگه...
8 تير 1393

یه خبر خووووب

نمیدونم چطور بگم و از کجا شروع کنم..   از حس قشنگ مادر شدن... از اشک شوقی که همش تو چشامه...  1خرداد بدون اینکه تاخیر داشته باشم بیبی چک گرفتم و تقریبا مثبت بود....یه خط پررنگ و یه خط کمرنگ...شب واسه اطمینان دوباره...صبح روز بعد هم سه باره... یک هفته بود که همش دردای خفیف داشتم و خبری از پری نمیشد..سوزش معده هم شدیدا داشتم..خلاصه از یه لحاظ هایی مطمئن شدم که خبراییه...اخه زن همکار میثم برام خواب دیده بود و مامانمم خیلی دعا کرده بود و خودمونم کربلا خواسته بودیم و دعا کرده بودیم.... 2خرداد صبح زود ساعت 6 دوباره رفتم امتحان کردم که دیدم بازم همونجوره و با همسری اماده شدیم که بریم ازمایش بدیم....مامانم میگفت به این سر...
2 تير 1393
1